۲۹ دی ۱۳۸۶



عکس های منتشر نشده از آقای احمدی نژاد:






آقای احمدی نژاد و حاله نور:







آقای احمدی نژاد با کراوات:



ماجرای عجیب تغییرنام یک همایش علمی از سوی دولت!
از وزیر محترم بهداشت، درمان و آموزش پزشکی انتظار داریم که آقایان را با مفاهیم علمی آشنا کنند

مهدی خزعلی، مدیرمسئول موسسه فرهنگی حیان در مقاله ای نسبت به تغییر نام کنگره «جامعه و سلامت جنسی» به «خانواده و باروری» عکس العمل نشان داد.
متن کامل این مقاله بدین شرح است:
کنگره «خانواده وسلامت جنسی» برای سومین سال پیاپی برگزار شد، فراخوان مقالات برای تمامی صاحبنظران داخلی و خارجی ارسال شد، در آستانه برگزاری کنگره هیئت دولت تصویب­کرد نام­کنگره تغییر یابد، پس از شور و مشورت ، دبیرخانه کنگره نام «جامعه و سلامت جنسی» را بجای نام قبلی به هیئت دولت اعلام کرد و پاسخ هیئت دولت این بود که ما با کلمه «سلامت جنسی» مخالفیم و ظاهراً پیشنهاد داشتند که نام کنگره به «خانواده و باروری» تغییر یابد!
ما از آقای احمدی نژاد انتظار نداریم که فرق «سلامت جنسی» و «باروری» را بداند، اما از وزیر محترم بهداشت، درمان و آموزش پزشکی انتظار داریم که آقایان را با مفاهیم علمی آشنا کنند، نگذارید از هیئت دولت چیزی بیرون آید که نخبگان و اندیشمندان ما را به سخره بگیرند. نهایتاً کنگره بدون مهمانان خارجی تشکیل شد و معاونین محترم وزارت علوم و وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی درآن شرکت نفرمودند!
شاید همانگونه که آقای احمدی نژاد در دانشگاه­کلمبیا منکر هموسکسوال­ها در ایران شد و لااقل نفرمود که این در شرع مقدس اسلام گناه کبیره و حرام است و دارای شدیدترین مجازات می­باشد به این دلیل از همجنس­گرایی در ایران نمی­توان آمار درست ارائه نمود ، و یا با دید پزشکی و روانشناسی آن را یک انحراف جنسی و بیماری می نامید و مخالفت اسلام باآن را بیان می­فرمود، انکار همجنس گرایی در ایران انکار یک بیماری است که در همه جای دنیا وجود دارد ، کتمان بیماری عوارض زیانبارتری از خود بیماری دارد و موجب غفلت مردم و مسئولین در برخورد با انحراف و بیماری می شود. اما سخن از خانواده و سلامت جنسی و حذف کلمه سلامت جنسی توسط هیئت دولت، جای بسی شگفتی است شاید آقای احمدی نژاد منکر روابط جنسی و زناشویی در محدوده مقدس خانواده نیز می باشد.
آقای احمدی نژاد مسئله سلامت جنسی جامعه از اهم واجبات است و باید شجاعانه به آن پرداخت و در این باب حجب و حیا راهی ندارد «لا حیاء فی الدین»
لینک مطلب اصلی: http://norooznews.ir/news/5342.php

۲۸ دی ۱۳۸۶

سیاه
حالم گرفتس!
یکم!
اگر کسی هدفی تو زندگیش نداشته باشه چکار باید بکنه؟
یعنی هیچی براش مهم نباشه که بخواد براش هدف بشه؟
اگر هم چیزی ارزش هدف شدن را داشته باشه هدف محال باشه؟
فقط انجام امور روزمره!
دم!
بازدم!
ضربان قلب!
کامپیوتر خوبیش اینه که وقتی یادت میره ساعت چنده، یا چه روزیه، یا چه ماهیه، یا شاید چه سالیه، اون پائین، سمت راست یه جایی داره که با ماوس اگر برین روش، بهتون ساعت و تاریخ رو نشون میده ;-)
دم!
بازدم!
می دونین راه حلش چیه؟
یک دوست خوب!
یک موسیقی خوب!
یک ... خوب!
خلاصه یه چیز خوب! موقتاً حواستو پرت می کنه! موقتاً صورت مسئله پاک میشه.
شاید فردا سالم شدی!!!

۲۷ دی ۱۳۸۶

مطلبی جالب در خصوص حجاب از آقای کدیور
حجاب؛ حد شرعی، حد قانونی:
...
اين كه حجاب جزء حوزة عمومي است يا حوزة خصوصي و شخصی؟ نه کاملاً خصوصي است و نه کاملاً عمومي. به نظرمي‌رسد مرز بين حوزة خصوصي و عمومي باشد. مانند نما و ديوار بيرونيِ خانه است. آيا نماي خانه‌ها جزء حوزة خصوصي است يا حوزة عمومي؟ آیا شهروندان هر طور خواستند مي‌توانند نماي خانه‌ هایشان را تزئین كنند؟ يا شهرداري ها حق دارند برای زیبا سازی شهر یا دیگر مقاصد عقلائی، ضوابطی را برای نمای بیرونی ساختمانها الزامی کنند؟ شما مي‌تواني با رعایت قانون شهرداري در ديوار بیرونی خانة خودت تصرف كني، این ديوار، اگرچه متعلق به شما است و از این حیث حوزة خصوصی شما است، اما از حیث دیگر جزئی از نماي شهر است و از این حیث بخشی از حوزة عمومی است. شما حق نداری آنرا مثل یک خرابه رها کنی، هرچند با رعایت ضوابط شهرداری می توانی آنرا مطابق سلیقة خودت بسازی. یعنی ترکیبی از حوزة خصوصی و حوزة عمومی. با این تذکر که مقررات حوزة عمومی نیز توسط نمایندگان شهروندان در مجلس شورا یا شورای شهر تعیین می شود و با تغییر افکار عمومی قابل تغییر است.
اين‌كه پوششِ شهروندان جزء حوزة‌ خصوصي است يا عمومي؟ پرسش بغرنجي است. اگر تماماً حوزة‌ خصوصي باشد، در اين صورت مي‌توانيم بگوييم هيچ دولتي حق ندارد در آن دخالت کند و حد و قانونی در مورد آن تعیین کند. اگر هم تماماً حوزة عمومی باشد، لباس تبدیل به اونیفورم می شود مثل اونیفورم نظامی یا بیمارستانی. آن وقت جامعه می شود سربازخانه و پادگان. در اکثر جوامع دو حد پوشش مشاهده می شود، یکی حد قانونی و دیگری حد عرفی. حد قانونی غالباً بسیار حداقلی است و در بسیاری جوامع خیلی از حد عرفی نازل تر است. مثلا در برخی جوامع غربی حد قانونی در معابر عمومی، لخت نبودن و در حد لباس شنا پوشیده بودن است.اگر از این حد تجاوز شود پلیس دخالت می کند. در معدودی جوامع غربی این حد قانونی هم وجود ندارد و عریانی هم منع قانونی ندارد. اما حد عرفی همان حدی که در محل کار و خیابان عملا توسط اکثر مردم رعایت می شود، بسیار بالاتر از حد قانونی است. اگر شما با لباس شب‌نشيني به محل كار برويد، همه چپ‌چپ نگاهتان مي‌كنند. هيچ كس حرف نمي‌‌زند، پليس هم يقه‌تان را نمي‌چسبد، اما داريد كار غيرمتعارف انجام مي‌دهيد و معمولاٌ كساني كه اين گونه مي‌پوشند، با تلقي مثبتي از طرف جامعه روبه‌رو نمي‌شوند.
...
معناي انتخاب اين است كه اگر فردي نخواست و به هردليلي (مسلمان نبود يا مسلمان لاابالي بود) دنبال ضوابط ديني باشد، او هم بتواند سبک زندگی خود را داشته باشد. اما به چه شرطي؟ به اين شرط که قانون پايين‌تر از حدّ شرعي باشد. اشكالي كه درجامعه ما ايجاد شده اين است كه قانون منطبق بر حكم شرعي تنظيم شده است و مي‌بينيم كه جواب نمي‌دهد. يعني به جاي اين كه پوشش اسلامي عمومی شود، به اصطلاح «بدحجابي» يا «كم‌پوششي» همگاني شده است. این تالی فاسد قطعاٌ مورد نظر خود افراد قانون‌گذار هم نبوده است. يعني امروز بعضي از خانواده‌هاي مذهبي مشاهده مي‌كنند كه خانم‌هاي‌شان، خواهران‌شان، بویژه دختران جوانشان‌شان،اين ضوابط را رعايت نمي‌كنند. عدم رعایت دقیق حجاب شرعی تبديل به يك هنجار اجتماعي شده است، دیگر قبيح نيست، زشت نيست، بد نيست، در حالي كه در جریان نهضت اسلامی و سالهای اول انقلاب، بعد از اين كه خود بانوان با اختيار و آگاهی اين پوشش را پذيرفتند، اگر فردي اين حد را رعايت نمي‌كرد، قبيح شمرده مي‌شد. چنان که نگاه سنگين جامعه او را مجبور مي‌كرد اين حد را رعايت كند. اما امروز اين نگاه سنگين وجود ندارد، سهل است، مي‌توانم بگويم برعكس هم شده است. چنان که گويي امروز اين نگاه، متوجه كساني است كه دارند رعايت مي‌كنند. اين اتفاق بسيار ناميموني است؛ قابل دفاع نيست.
...
راه حل به شكل دقيق‌تر کاهش حد قانونی پوشش الزامی است. در فيلم‌هاي خارجي که از تلويزيون جمهوري اسلامي نمايش داده مي‌شود، يك حدي را رعايت مي‌كند، اين حد، در ادبيات ما بي‌حجابي است، اما پورنوگرافي در آن ممنوع است. در آن صحنه‌هاي مستهجن نمايش داده نمي‌شود، ولي اجمالاٌ زنان مكشّفه نمايش داده مي‌شوند. با اين شكل شرعي اين مسأله را حل كرده‌اند كه عكس انسان، با خود انسان تفاوت مي‌‌كند، و فيلم هم درحكم عكس است. به لحاظ فقه سنتی، عکس زن بي‌حجاب را مي‌شود نگاه كرد. حتي اگر صاحب عكس مسلمان باشد، ولي به شرطی که ناشناس باشد. از اين حكم استفاده مي‌كنند و مي‌گويند اين عكس آنهاست، خودشان كه نيستند؛ پس اشكالي ندارد. به هر صورت من كاري به اين راه حل فقهی ندارم. اين شیوه در حال نمايش دادن است. خوب چه فرقي مي‌كند، اگر ما همان حد را در جامعه هم رعايت كنيم ولي بگوييم حداقل قانون لباس متعارفی است که اندام زنان اجمالاً پوشیده باشد، در همان حدی که در اکثر جوامع خود زنان در معابر عمومی رعایت می کنند، همان حدي كه در تلويزيون دولتی ما هم رعایت می شود. تجاوز از این حد متعارف که بسیار اندک خواهد بود، جرم شناخته شده و مجازات داشته باشد. حالا ممكن است امروز بيايند و بگويند قانون همين است كه روسري‌تان از وسط سرتان بيشتر عقب نرود. اما حداقل شرعي براي مؤمنين، همان است كه در قرآن آمده است، كه فقها به آن فتوا داده‌اند. في‌الواقع الزام حقوقي از پوشش دینی برداشته شده، تبديل به الزام ديني مي‌شود.
...
مهم‌تر اين‌كه ما نبايد معصيت ديني را با مجازات دنيوي همراه كنيم. نبايد امور ديني و ثواب اخروي که با اختيار ارزش دارد با الزام حقوقی همراه كنيم. با كتك و زنجير، نمي‌شود کسي را به بهشت فرستاد. هرزماني که از ايران خارج مي‌شوم، استانبول را كه بغل گوش‌مان است مي‌بينم و آن را با شيراز يا تهران مقايسه مي‌كنم، مي‌بينيم در تركيه پوشش اسلامي رشد كرده و در ايران كاهش پيدا كرده است، برگرديم به عواملش هم نگاه كنيم؛ يك ده آباد بهتر از صد شهر خراب است. اگر ما فرض كنيم شصت هفتاد درصد جامعه را داشته باشيم كه با اختيار پوشش اسلامي را انتخاب كنند. سی چهل درصد هم انتخاب نكنند. بهتر از اين است كه صد در صد را مجبور كنيم كه از اين تعداد هفتاد درصدش نيم بند باشد كه الان چنين است. حالا خودشان بسنجند. من معتقدم پوشش اسلامي قابل دفاع است اما براي مؤمنان وتوأم با اختيار.

اوايل انقلاب هم مرحوم آیت الله طالقاني تأکید می کرد حجاب اجباري نيست، ولي گوش نكردند. پس از بیست و هشت سال به کجا رسیده ایم؟ وضعيت مطلوبي نيست. شما به جاي اين كه تعميم حجاب دهيد، تعميم بد‌حجابي داده‌ايد. این سوء تدبیر است نه چیز دیگر. شما حتی در اقامه ظواهر دینی هم موفق نبوده اید، چه برسد به ارتقای ایمان دینی و فرهنگ و سیاست و اقتصاد. اخلاق و دین توأم با اختيار است، به محض اين که پاي اجبار وسط بيايد، و تبديل به قانون شود، ريا و دوروئی را به همراه می آورد.

اگر ما بياييم اين تفاوت حد قانوني و حد شرعي را لحاظ كنيم، حداقل قانوني براي پوشش متناسب با شرايط زيست بومي خودمان، زیست جهان خودمان، يعني اين جامعه، با اين فرهنگ، نصب کنيم، قطعاٌ حداقلِ جامعة من با حداقلِ اروپا يكسان نيست، با حداقلِ آمريكا يكسان نيست. اينجا حداقل بالاتر است، اما اين حداقل، آن حداكثر ديني هم نيست. در کنار حداكثر حكم ديني، يك حداقل قانوني بگذاريم كه كمتر از آن حكم ديني باشد. جامعه شناس‌ها، روان‌شناس‌ها، علماي دين بنشينند يك شورايي تشكيل دهند. هر چند سال یک بار مي‌توان در مفاد قانون تجدید نظر كرد. اگر نتایج عملی قوانین را کارشناسانه ارزیابی کنیم درمی یابیم راهی که در پیش گرفته شده ما را به کعبه نمی رساند. والسلام.

لینک مطلب کامل از سایت www.kadivar.com:
http://www.kadivar.com/Index.asp?DocId=1806&AC=1&AF=1&ASB=1&AGM=1&AL=1&DT=dtv

یک offline جالب گرفتم، گفتم برای شما هم بذارم:

با توجه به اینکه « انرژی هسته ای حق مسلم ماست ولی فعلا گازمان قطع ‏شده است» و با عنایت به اینکه قرار بود یک سال پس از ریاست جمهوری نفت سر سفره مردم ‏بیاید، اما دو سال پس از آن بنزین از سفره مردم حذف و سه سال بعد یعنی امسال نیز گاز قطع ‏شده است، از کلیه ملت بدون گاز ایران درخواست می شود، برای گرم کردن تنور انتخابات فعلا ‏از هیزم استفاده کنند.

اعتمادآفرینی شفاف برای پیشبرد اصلاحات

به هرحال دوباره وقت انتخابات است. رقیبان پیشین (که گاهی به عنوان بزرگترین دشمن از آنها یاد می شد) دارند تبدیل می شوند به دگراندیشان خوب یا رقبای سمپات. مثلاً یادم هست از دید اصلاح طلبان، آقایان رفسنجانی، لاریجانی، روحانی، ناطق نوری و ... زمانی نه تنها رقبای اصلی، بلکه در سطح دشمن بودند (رجوع شود به روزنامه های اصلاح طلب آن زمان)؛ اما در حال حاضر حتی بحث ائتلاف یا همکاری غیررسمی با این آقایان مطرح شده است. در طرف مقابل و از دید محافظه کاران نیز اصلاح طلبان دشمن اصلی به شمار می رفتند که قصد نابودی نظام را داشتند (بازهم رجوع شود به روزنامه های محافظه کار آن زمان)؛ اما در حال حاضر دشمن اصلی و خطر اصلی برای نظام گروه دیگری است.
حال یا این گروه ها در گذشته اشتباه کرده بودند و حال با دیدن شرایط جدید به اشتباه خود پی برده اند؛ و یا به دلیل لینکه قدرت را از دست داده اند و گروه سومی درحال قدرتمند شدن است، ناخودآگاه به هم نزدیک تر شده و در برابر گروه سوم جبهه گرفته اند.
به نظر من اصلاح طلبان باید از تجربه دولت هفتم و هشتم و مجلس ششم و نیز انتخابات دوم شورای شهر و همچنین دولت نهم درس گرفته باشند. همین امر برای اصولگرایان نیز صادق است.
این دو طیف باید نسبت به هم اعتمادآفرینی کنند. وقتی حتی امکان برقراری رابطه با آمریکا وجود دارد، چرا با هموطنان خودمان ارتباط سازنده نداشته باشیم و به هم اعتماد نکنیم؟
البته وقایع گذشته یکی از مشکلات بر سر این راه است. وقتی دانشجویی که در زندان های این نظام از دید خودش (و از دید من) بی گناه زندانی و شکنجه شده است و یا از دست نیروی انتظامی، بسیج و وزارت اطلاعات کتک خورده است، شاهد همکاری و هماهنگی احزاب اصطاح طلب با رئیس قوه قضائیه، نیروی انتظامی، بسیج، وزارت اطلاعات و یا حتی مافوق آنها، یعنی رهبر جمهوری اسلامی ایران باشد؛ مطمئناً خوشایند وی نخواهد بود و شاید اعتماد خود را بطور کامل نسبت به اصلاح طلبان از دست بدهد.
اما انتخابات گذشته نشان داد که تحریم انتخابات نمی تواند راه حل مناسبی باشد. در عین حال تجربه مجلس ششم و دولت های هفتم و هشتم نیز نشان می دهد که جبهه بندی در برابر دیگر بخش های نظام و تکروی نیز به نتیجه نخواهد رسید، زیرا طرف مقابل بسیار نیرومند است.
به نظر من وقتی می بینیم رقیب یا دشمن ما (مثلاً آمریکا) قدرتمندتر از ما است، نباید به او بهانه ای برای حمله به کشور بدهیم و یا او را بی جهت تحریک نمائیم، در عین حال نباید دست و پا بسته تابع نظرات او باشیم. همین امر در مورد مخالفان اصلاحات نیز صدق می کند. شعار تبدیل معاند به مخالف و مخالف به موافق فقط برای معاندان و مخالفان نظام نیست، بلکه معاندان و مخالفان اصلاحات که داخل نظام هستند را نیز شامل می شود.
در جریان تصویب قانون جدید مطبوعات در مجلس ششم که با حکم حکومتی مقام رهبری متوقف شد، اکثر طرفداران اصلاحات (از جمله خود من) شاید اعتقاد داشتند که نمایندگان اصلاح طلب باید مقاومت بیشتری می کردند، اما شاید اگر قبل از این عمل، اقدام به اعتمادآفرینی در داخل نظام می کردند، نتیجه بسیار بهتر و هزینه بسیار کمتر می شد.
در صورتی که با اقدامات یکی از قضات مخالف هستیم، در صورت اعتماد آفرینی و داشتن پایگاهی هرچند کوچک در درون نظام، برکناری وی خیلی ساده تر است تا حالتی که بخواهیم کل نظام را یک پارچه ضد خود در نظر بگیریم و با شجاعت در برابر کل آن مبارزه کنیم. در صورت جبهه گرفتن در برابر کل نظام، نظام نیز در برابر ما جبهه خواهد گرفت و نه تنها قاضی را برکنار نخواهد کرد، بلکه شاید پست مهمتری نیز به وی بدهد تا قدرت خود را نشان دهد (حتی اگر بسیاری از افراد داخل نظام مخالف اقدامات وی باشند). در این مورد نیز مانند دشمن خارجی برای یک کشور که معمولاً باعث اتحاد مردم (با عقاید و تفکرات مختلف) علیه دشمن خارجی می گردد، گروه های یک طیف (با داشتن عقاید و اندیشه های مختلف) نیز علیه دشمن خارجی خود (مثلاً اصلاح طلبان) متحد خواهند شد.
فکر می کنم انتخاب آقای احمدی نژاد باعث شد بسیاری از گروه هایی که قبلاً دشمن یکدیگر به حساب می آمدند، به هم نزدیک تر شوند.
باید از این فرصت استفاده کرد و در عین حال که این گروه ها می توانند لیست های جداگانه ای برای انتخابات ارائه بدهند، نسبت به یکدیگر اعتمادآفرینی بیشتری نمایند.
به نظر من انتخاب آقای احمدی نژاد فواید بسیاری داشت. از طرفی بسیاری از اتفاقاتی که در این مدت افتاد، از اختیارات رئیس جمهور نیست و هر رئیس جمهوری جای آقای احمدی نژاد بود (حتی از طیف اصلاح طلبان) مجبور به همین کار می شد. البته مطمئناً بسیاری از کارها نیز صورت نمی گرفت و شاید بسیاری از اقدامات بین المللی علیه ایران یا اجرا نمی شد و یا ضعیف تر و یا با تأخیر صورت می گرفت.
از طرفی اقدامات داخلی احمدی نژاد نشان داد که بسیاری از مشکلات داخلی، به این سادگی قابل حل نیستند و افرادی که اصلاح طلبان را متهم می کردند که به فکر مردم و بخصوص قشر کم درآمد نیستند، وقتی قدرت را در دست گرفتند متوجه شدند که حل این مشکلات تنها در درازمدت و با برنامه ریزی امکان پذیر است و با شعارهای تند نمی توان کاری از پیش برد.
همچنین آقای احمدی نژاد شعار "تبدیل معاند به مخالف و مخالف به موافق" را به بهترین نحو اجرا کردند، البته برای طیف مقابل خود.
نزدیک شدن خاتمی و ناطق نوری و نیز رفسنجانی و کروبی و ... شاید بدون کمک آقای احمدی نژاد هیچگاه ممکن نبود.
حال باید از این فرصت استفاده کرد و با دیگر بخش های نظام نیز اعتماد آفرینی کرد. باید برنامه ای داشت برای قبل از انتخابات (تبلیغات)، خود انتخابات (نظارت بر انتخابات) و بعد از انتخابات (نحوه پیش برد اصلاحات).
حتی در فرصت اندک تا برگذاری انتخابات باید با مقام رهبری، شورای نگهبان و ... جلسه گذاشت و با ارائه برنامه ها، اعتماد آنها را جلب کرد. باید نظارت احزاب بر انتخابات را هدفمند و با برنامه برگذار کرد و اهداف و برنامه های پس از انتخابات را تهیه و به اطلاع مردم رساند. این اهداف و برنامه ها نباید تنها برای طرفداران اصلاحات و برای جذب رأی بیشتر تهیه گردند، بلکه مخالفان اصلاحات و جلب اعتماد آنها نیز باید در نظر گرفته شود.
به عنوان مثال شاید یکی از مشکلات اصلی اصلاح طلبان بحث انتخابات و ردصلاحیت ها باشد. در این خصوص دلیلی ندارد که خواهان حذف شورای نگهبان باشیم، چون در این صورت مطمئناً باعث حذف خود از انتخابات شده ایم و هیچ پیشرفتی نیز در رسیدن به هدف (که برگذاری انتخابات آزاد است و نه حذف شورای نگهبان) نخواهیم داشت.
در صورتی که اگر با اعضای شورای نگهبان نیز صحبت کنید، مطمئناً آنها نیز خواهان برگذاری انتخاباتی آزاد و سالم (از دید خودشان) خواهند بود. می توان هدف را اصلاح قانون انتخابات با همکاری شورای نگهبان تعیین کرد. در این صورت و با اقدامات دیگر جهت جلب اعتماد طرف مقابل، می توان در انتخابات شرکت کرد، و در صورت انتخاب شدن، برنامه را به پیش برد. البته بازهم با هماهنگی و جلب اعتماد مقامات دیگر نظام مانند رهبری و یا حتی ریاست جمهوری و .... در این صورت می توان در جلسات مشترک با مثلاً شورای نگهبان، قوانین را به گونه ای اصلاح کرد که حداقل در مرحله اول ردصلاحیت ها بر اساس همین قانون فعلی انجام پذیرد و خارج از آن نباشد (که متأسفانه برای مبارزه با دشمن داخلی که اصلاح طلبان هستند، بسیاری از ردصلاحیت ها حتی بر اساس قانون فعلی، غیرقانونی می باشند).
حتی می توان در مراحل بعد و باز با همکاری شورای نگهبان (که به هر حال مسئول این کار می باشد) اصلاحات بیشتری انجام داد.
به همین ترتیب می توان قوانین دیگر را نیز اصلاح کرد (از جمله قانون مطبوعات و ...).
البته منظور من از اعتماد آفرینی، فیلم بازی کردن و بعد ضد آن عمل کردن و سوء استفاده از اعتماد دیگران نیست، بلکه برداشتن واقعی دیوار بی اعتمادی و قبول اینکه تمام جناح ها برای پیشرفت کشور کار می کنند، اما با دیدگاه های مختلف و گاهی مخالف یکدیگر.
در ضمن این اعتمادآفرینی و گفتگوها باید کاملاً شفاف باشند و از پیش از انتخابات اعلام شوند، تا مردم احساس نکنند که توسط نمایندگانشان دور زده شدند و فقط در روز رأی گیری مورد نیاز بودند.

البته پیش گرفتن چنین سیاستی جرأت بسیاری می خواهد، زیرا از یک سو از طرف بخش هایی از داخل نظام متهم به دورویی و نفوذ به داخل نظام جهت براندازی آن خواهند شد و از طرفی از سوی بخشی از مردم و طرفداران سابق بازهم متهم به دورویی و قدرت طلبی و فراموش کردن مردم خواهند شد. اما به نظر من تنها راهی که می تواند کشور را از بمبست فعلی خارج کند، همین راه است. با کمترین هزینه و بیشترین سود.
از طرفی دوران ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد و اشتباهاتی که به نظر من انجام داد، باعث ریزیش بسیاری از نیروهای وی و همچنین آرائی شد که فکر می کردند بهبود شرایط اقتصادی بسیار ساده است و دولت های قبلی باعث شرایط بد اقتصادی بودند. به این ترتیب شرایط محیطی نیز کاملاً برای این اعتماد آفرینی و آشتی ملی و در نتیجه پیشرفت ملی آماده است.
البته این راه بسیار طولانی خواهد بود و سرعت پیشرفت بسیار کند، اما اگر این پیشرفت کند را بتوان در تمام بخش ها و به تمام جهات شروع کرد، این پیشرفت حتی در زندگی روزمره مردم نیز قابل مشاهده خواهد بود.

در انتخابات شرکت کنیم یا نه؟ (بخش دوم)

من شخصاً تصمیم گرفته ام در انتخابات شرکت کنم. البته هستند افرادی که اعتقاد دارند نباید در انتخابات شرکت کرد.
همانطور که قبلاً گفتم، من در انتخابات دوم شوراهای شهر و هفتم مجلس شرکت نکردم و از این کار پشیمان هم نیستم. البته در انتخابات نهم ریاست جمهوری شرکت کردم که بازهم پشیمان نیستم و در عین حال فکر می کنم که انتخاب شدن شخصی غیر از نامزد مورد نظر، در مجموع به نفع ایران و اصلاح طلبان بوده است.
از دید من پیشرفتی که کشور در رسیدن به ایده آل من در زمان در دست داشتن قدرت توسط اصلاح طلبان داشت خیلی بیشتر از زمان حال می باشد. سرعت حرکت به سمت ایده آل من در زمان اصلاح طلبان بسیار کند بود که همین امر پس از چند سال باعث دلزدگی و ناامیدی مردم (و تا حدودی خودم) شد. اما به هر حال مسیر حرکت درست بود. اما در حال حاضر سرعت حرکت بیشتر شده است، اما جهت اشتباه است، یعنی از نظر من نه تنها به مقصد (مورد نظر من) نزدیک نمی شویم، بلکه با گذشت زمان دور هم می شویم.
از طرفی فکر می کنم شکست اصلاح طلبان در انتخابات باعث بیدارشدن آنها شد و متوجه شدند که باید از یک سو تلاش بیشتری بکنند و از سوی دیگر تجربه حضور آنها در قدرت، آنها را واقع بین تر کرده است.
به این ترتیب اصلاح طلبان می توانند با ورود مجدد به قدرت و اعتمادآفرینی با نظام و مردم (حتی مخالفان اصلاحات) برنامه های خود را پیش ببرند.
شرکت پرتعداد در انتخابات می تواند باعث حضور اصلاح طلبان در مجلس گردد و فکر می کنم با تجربه ای که کسب کرده اند، بتوانند سرعت پیشرفت اصلاحات مورد نظر را نسبت به دور قبل افزایش دهند. حتی در بدترین حالت نیز سرعت این پیشرفت نزدیک به صفر خواهد شد، ولی حداقل از حرکت منفی آن جلوگیری خواهد شد.
از طرفی با عدم شرکت در انتخابات، می تواند این حرکت منفی فعلی (از دید من و احتمالاً اکثر اصلاح طلبان) ادامه یافته و یا حتی تقویت گردد.
در مقابل طرفداران تحریم انتخابات، اگر اعتقاد دارند که روش آنها بهتر است و فواید بیشتری دارد، باید دلایل خود را اعلام کنند. عدم شرکت در انتخابات چه مزایایی دارد؟ تاکنون با عدم شرکت طرفداران این تفکر در انتخابات، چه مزایایی به دست آمده است؟ اگر نتیجه دادن این روش نیاز به زمان دارد، تا کی باید انتخابات را تحریم کرد و این تحریم ها در نهایت چه نتیجه ای خواهند داد؟
آیا هدف از تحریم، نشان دادن اعتراض ما به اصلاح طلبان است؟ در این صورت آیا این اعتراض هنوز هم کافی نیست؟
آیا هدف از تحریم، نشان دادن اعتراض ما به نظام جمهوری اسلامی ایران است؟ آیا نظام این اعتراض را شنیده است یا خیر؟ آیا دربرابر آن عکس العمل نشان داده است یا خیر؟ تا کی باید این تحریم ادامه یابد تا نظام آنرا بشنود و یا نسبت به آن عکس العمل نشان دهد؟ و این عکس العمل چه خواهد بود؟
آیا هدف از تحریم، نشان دادن اعتراض ما به جامعه بین الملل است؟ آیا جامعه بین الملل این اعتراض را شنیده است یا خیر؟ تا کی باید این تحریم ادامه یابد تا نظام آنرا بشنود و یا نسبت به آن عکس العمل نشان دهد؟ و این عکس العمل چه خواهد بود؟

به هر حال من فکر می کنم عدم شرکت مردم در چند انتخابات (بخصوص شورای دوم و مجلس هفتم) و نیز عملکرد دولت نهم، و همچنین تجربه دولت های هفتم و هشتم و مجلس ششم، درس هایی بودند برای اصلاح طلبان.
من فکر می کنم پرمنفعت ترین و کم هزینه ترین راه برای رسیدن به خواسته هایم، شرکت در انتخابات مجلس هشتم است. امیدوارم اکثریت هم میهنانم هم با من هم عقیده باشند و روز رأی گیری مجدداً شاهد حضور انبوه مردمی پرامید باشیم. البته این چند سال گذشته همه ما را واقع بین تر کرد، به این معنی که امیدواری به آینده را تا حدودی خفه کرده است. امیدوارم در آینده در عین واقع بینی، پر از امید به آینده باشیم.

۲۵ دی ۱۳۸۶

باز يک انتخابات و خیلی بيشتر

در ابتدا می خواستم از مقاله خانم ملیحه محمدی تشکر کنم، من اصلاً ایشان را نمی شناسم و هیچ اطلاعی از گذشته ایشان ندارم. اما از خواندن مقاله ایشان خیلی لذت بردم و تقریباً می توانم بگم 100% با ایشان موافقم، تنها با این تفاوت که چون از بچگی املاء و انشاء من ضعیف بوده، هیچگاه نمی توانستم چنین مقاله ای بنویسم.
اما امروز که مقاله آقای ناصر مستشار در نقد مطلب خانم محمدی را خواندم، تصمیم گرفتم با همین قلم ضعیف خودم از ایشان دفاع و تشکر کنم.
آقای مستشار به گذشته خانم محمدی اشاره کرده است و اینکه این چریک فدائی در زمان شاه (نمی دانم اصلاً صحت دارد یا نه) به اصلاح طلب در زمان جمهوری اسلامی تبدیل شده است را عجیب و غریب نامیده است.
به نظر من این اصلاً موضوع عجیبی نیست و انسان به مرور زمان تغییر می کند، از زندگی و گذشته خود درس می گیرد و شاید حتی ایده آل های وی و مفهوم زندگی نیز تغییر کند. فکر می کنم انسانی که در مثلاً 70-80 سال زندگی تغییر نکند، یک جای کارش ایراد دارد. البته منظورم تغییرات ظاهری مثلاً برای جلب توجه و جذب آراء مردم و ... نیست. به عنوان مثال بسیاری از نیروهای به اصطلاح اصلاح طلب درون نظام نیز چنین تغییراتی را پشت سر گذاشتند. یا بسیاری از مردم داخل ایران (در مورد آدم های اطراف خودم هرف می زنم) قبل از 2 خرداد هیچ علاقه ای به شرکت در انتخابات نداشتند یا از روی ترس (برخی اعتقاد داشتند که اگر مهر انتخابات در شناسنامه نخورده باشد، در کنکود نمی توان شرکت کرد یا ادارات دولتی شخص را استخدام نمی کنند و ... که البته حداقل در مورد خودم و اطرافیانم می توانم بگم که هیچ گاه چنین اتفاقی نیفتاد و اصلاً توجهی به این صفحه شناسنامه نمی شد) در انتخابات شرکت می کردند، اما بعد از 2 خرداد نظر این افراد عوض شد و با علاقه در انتخابات شرکت می کردند و حتی برای نامزدهای انتخابات تبلیغ می کردند و دیگران را به شرکت در انتخابات و رأی دادن به گروهی خاص تشویق می کردند. باز بعد از مدتی بسیاری از این افراد نظرشان مجدداً عوض شد و اعتقاد داشتند باید انتخابات را تحریم کرد تا به این ترتیب اعتراض خود را نشان دهند و حتی اطرافیان را به عدم شرکت در انتخابات (جریان مهر انتخابات در شناسنامه تقریباً فراموش شده بود) شرکت می کردند و عده ای دیگر فقط از اثرگذاری رأی خود ناامید شده بودند و در انتخابات شرکت نمی کردند، بدون اینکه اطرافیان را به شرکت یا عدم شرکت تشویق کنند.
این افراد را نمی توان دورو یا ضعیف یا ... شمرد، بلکه با توجه به دیدگاه خودشان در خصوص شرایط زمانه، تصمیم می گرفتند، کاری که به نظر من هر انسان سالم و عاقلی باید انجام دهد. حتی نظر بخشی از اپوزیسیون خارج از کشور، که به دلیل دور بودن از ایران و عدم لمس مستقیم شرایط داخلی ایران شاید دیدگاهشان در برخی موارد با مردم داخل ایران متفاوت است، بخصوص آنهایی که سال هاست حتی به ایران سفر نکرده اند (شاید به دلیل ترس از دستگیر شدن توسط جمهوری اسلامی که ترس بحقی هم هست)، پس از 2 خرداد عوض شد و پس از دیدن سرعت کم اصلاحات (شاید توقع بیش از حد بالایی داشتند) مجدداً نظر خود را عوض کردند.
به نظر من تبدیل شدن از چریک فدائی به اصلاح طلب (به صورت مطلق و بدون در نظر گرفتن شرایط زمانی و مکانی) تغییر مثبتی است.

سپس آقای مستشار می نویسد که خانم محمدی خود را به اشتباه جزو اپوزیسیون معرفی می کند که من متوجه نشدم این چه اشکالی دارد. مگر شخصی یا اداره ای وجود دارد که تعیین می کند چه کسی حق اپوزیسیون بودن را دارد و چه کسی نه!!!
تا آنجائیکه من می دانم اپوزیسیون یعنی گروه مخالف (معمولاً احذاب و گروه های مخالف یک نظام). یعنی اپوزیسیون جمهوری اسلامی ایران هم مانند خود جمهوری اسلامی ایران یک شورای نگهبان دارد که درخواست های عضویت در اپوزیسیون را بررسی می کند و هر شخص باید ابتدا تأیید صلاحیت شود و از نظارت استصوابی آن عبور کند؟؟؟
آقای مستشار به تلاش خانم محمدی برای شرکت بیشتر مردم در انتخابات اشاره می کند، به نظر من ایشان نه تنها تلاش می کنند که مردم در انتخابات شرکت کنند، بلکه حتی تلاش می کنند مردم به نامزدهایی رأی دهند که وی دوست دارد (به عقاید وی نزدیک تر هستند). مشکل من فقط این است که اشکال این تلاش را نمی بینم. اصلاً این مقاله با همین هدف نوشته شده است و فکر می کنم خانم محمدی هم آن را تکذیب نمی کند.
اینکه رهبر جمهوری اسلامی ایران و خانم محمدی، هردو مردم را دعوت به شرکت در انتخابات می کنند، دلیل هم عقیده بودن آنها نمی باشد. مگر نهضت آزادی و رهبر جمهوری اسلامی که هردو در ششمین انتخابات مجلس شورای اسلامی ایران مردم را به شرکت در انتخابات دعوت کردند هم عقیده بودند و اختلاف نظری با هم نداشتند؟

آقای مستشار نوشته اند که " آيا کانديد اهای مورد دلخواه مردم شانس انتخاب وراه يافتن به مجلسی که زير نظر ولايت فقيه وشورای نگهبان دست چين خواهند شد را بدست آورده اند تا مردم انگيزه ائی بدست بياورند تا در انتخاباتی که از هم اکنون حتی جرياناتی مانند ملی ومذهبی ها وحزب اعتدال وتوسعه شعبه تهران وياران سابق هاشمی رفسنجانی از ثبت نام خود داری کرده اند،چراکه پس از آن خط ونشانی که مقام معظم رهبری در باره متحصنين دوره هفتم و نهضت آزادی عنايت فرمودند ،بقيه علاقمندان را از شرکت در انتخابات پيش رو را از هم اکنون کاملا مايوس نمودند!"

در اینجا با چند مورد ضد و نقیض روبرو می شویم، اولاً اگر رهبر جمهوری اسلامی ایران با سخنان خود بسیاری از علاقه مندان را از شرکت در انتخابات مأیوس کرده است، پس علاقه مندی رهبری برای حضور پرتعداد مردم در انتخابات و دعوت از مردم برای این حضور که آقای مستشار اعلام کرده بودند چه می شود؟
در ضمن چرا ایشان تنها به شعبه تهران حزب اعتدال و توسعه اشاره کرده است؟ یعنی این مقاله تنها برای مردم تهران نوشته شده است و به اعتقاد ایشان مردم دیگر شهرهای ایران باید در انتخابات شرکت کنند؟
در ضمن برخی نیروهای ملی-مذهبی و حزب اعتدال و توسعه و اطرافیات آقای هاشمی رفسنجانی نیز در انتخابات ثبت نام کرده اند و حتی فعلاً مردم را به شرکت در انتخابات دعوت کرده اند (نظر نهایی به نحوه تعیین صلاحیت ها بستگی دارد).
در ادامه آقای مستشار ظاهراً برداشتی غیر از برداشت من از مقاله خانم محمدی دارند.
خانم محمدی به درستی می نویسند که انتخابات برای جابجایی در قدرت است (مجلس، ریاست جمهوری و ...) و مستقیماً باعث تغییرات اساسی (تغییر کلی قانون اساسی، حذف ولایت فقیه، حذف شورای نگهبان و ...) نمی گردند. در بسیاری از کشورها، نامزدهای مورد انتخاب (به عنوان مثال برای ریاست جمهوری) نمی توانند مخالف قانون اساسی باشند، همین امر در ایران هم صدق می کند. پس اگر کسی مخالف قانون اساسی است دو راه وجود دارد، مبارزه برای تغییر کلی قانون اساسی و دوم اصلاح تدریجی قانون اساسی.
در مورد تغییر کلی قانون اساسی (در اصل تعویض قانون اساسی به عنوان مثال از طریق انقلاب یا کودتا یا ...) باید گفت که طرفداران این روش پس از بیش از 20 سال هنوز هیچ نتیجه ای نگرفته اند، اما طرفداران اصلاحات حداقل پیش رفت های کوچکی داشته اند و با توجه به هزینه بسیار بالای روش اول و هزینه کم تر روش دوم، فکر می کنم کارایی روش دوم حداقل تابحال بیشتر بوده است.
برداشت من از مطلب خانم محمدی این است که وی بر خلاف نظر آقای مستشار، به نیابت از شورای نگهبان کار نمی کند و با بسیاری بخش های قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران (شاید اکثر آن) مخالف است، از ولایت مطلقه فقیه گرفته تا نظارت استصوابی و .... ولی ایشان معتقدند که کم هزینه ترین کاری که در حال حاضر و با توجه به شرایط فعلی می توانیم برای رسیدن به اهداف مشترک (از اپوزیسیون خارج از کشور (مانند سلطنت طلبان، جمهوری خواهان، سوسیالیت ها و ...) گرفته تا اپوزیسیون داخل کشور (مانند حزب مشارکت، حزب اعتماد ملی، نیروهای ملی-مذهبی، طرفداران سوسیالیسم و ...) انجام دهیم، شرکت فعال در انتخابات و اصلاحات تدریجی است.

آقای مستشار خانم محمدی را متهم می کند که با افشای تاکتيک های بعضی از نيروهای سياسی به شورای نگهبان آموزش می دهد و احتمالاً به این ترتیب برنامه مخفی آنها را لو می دهد (ثبت نامهای آنقدر وسيع و گسترده که شورای نگهبان را گيج ‏کند و وقت نکنند تا همه را رد صلاحيت کند). نمی دانم آیا آقای مستشار این مطلب را جدی نوشته است یا دلیل دیگری داشته است. اما اگر قرار بوده است این طرح مخفی بماند، چطور خانم محمدی از آن اطلاع پیدا کرده است (حتی در صحبت های من با دوستان، این تاکتیک بارها مطرح شده است، نه در این چند روز بلکه از سال ها پیش). در ضمن با کمی تفکر به این نتیجه می رسیم که این روش مطمئناً نمی تواند کارساز باشد، زیرا به گفته شورای نگهبان، اصل بر برائت نیست، یعنی در بررسی صلاحیت ها، اگر شورای نگهبان از صلاحیت کسی اطمینان پیدا نکرد (به دلیل عدم داشتن مدرک یا ضیق وقت)، صلاحیت وی خیلی راحت رد می شود (یکی از مواردی که من و مطمئناً خانم محمدی و حتی آقای مستشار با آن مخالف هستیم و یکی از اشتراکات اکثر اپوزیسیون می باشد).

همچنین آقای مستشار به جنجال برانگیز خواندن تقاضای بسیار قانونی نهضت آزادی ایران در خصوص نظارت بین المللی بر انتخابات ایراد گرفته است. اولاً پس از این تقاضای نهضت آزادی واقعاً جنجال بسیاری برپا شد پس جنجال برانگیز بود و دوماً بر اساس کدام قانون اساسی این تقاضا بسیار قانونی بوده است؟ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران؟ به نظرم در استفاده از لغات باید دقت بیشتری کرد.

در پایان نیز آقای مستشار خانم محمدی را متهم می کند که پیش از قضات رژیم اسلامی حکم خود درباره نهضت آزادی را صادر نموده است و آنها را مستحق مجازات های مخوف و ساختگی جمهوری اسلامی می داند و زمینه های ذهنی را آماده می کند.
من شخصاً خیلی با تقاضای نهضت آزادی موافق نیستم، اما این حق هر گروهی است که چنین تقاضایی را مطرح کند (شاید حتی موافقان این تقاضا در ایران بیش از مخالفان آن باشد). اما مطمئن هستم که مخالفان نهضت آزادی در داخل نظام جمهوری اسلامی ایران، از حمایت های اپوزیسیون خارج از کشور از تقاضای نهضت آزادی ایران سوء استفاده کرده و ممکن است آنها را زندانی، شکنجه و یا ... نمایند که خوشایند هیچ انسان آزاده ای نیست. اما در عین حال نیروهای اپوزیسیون نیز حق دارند در صورت موافق بودن با چنین تقاضایی، از آن حمایت نمایند. از طرفی نیز مطرح شدن تقاضایی از سوی یک حزب سیاسی، در صورتی که کسی از آن حمایت نکند، هیچ ارزشی ندارد، پس مطمئناً نهضت آزادی نیز خواهان این است که از تقاضای آنها حمایت شود. البته ریسک چنین کاری این است که شما نمی توانید انتخاب کنید چه کسی از تقاضای شما حمایت کند، شاید برخی از این حمایت ها به ضرر شما تمام شود. به هر حال (موافق یا مخالف بودن با این تقاضا) مطرح کردن چنین تقاضایی در شرایط فعلی جرأت زیادی می خواهد، البته تنها برای نیروهایی که در داخل ایران هستند. و بالعکس، نوشتن مقاله ای مانند مقاله خانم محمدی نیز جرأت بیشتری می خواهد تا مقاله ای جهت دعوت به تحریم انتخابات (البته این بار برای نیروهای اپوزیسیون خارج از کشور).

مقاله خانم ملیحه محمدی: http://www.roozonline.com/archives/2008/01/post_5665.php
مقاله آقای ناصر مستشار: http://news.gooya.com/politics/archives/2008/01/066980.php

۲۴ دی ۱۳۸۶

چرا مدیرکل فرودگاه امام برکنار شد؟
مدیرکل فرودگاه امام خمینی پس از بروز مشکلات عدیده در بخش برنامه ریزی و پشتیبانی، بخصوص پس از سرما و بارش شدید برف در روزهای اخیر، برکنار شد.
برکناری و یا استعفای مدیران ارشد پس از بروز مشکلات بزرگ، در سراسر دنیا مرسوم است؛ اما اگر گفتید چه کسی جانشین وی شد؟ معاون برنامه ریزی و پشتیبانی.
تشابه نوع مشکلات با سمت پیشین رئیس جدید جالب نیست؟

خلیج فارس، قایق های تندرو سپاه و ناو جنگی آمریکا (شوخی جنگ جهانی سوم)
اولین بار که فیلم پخش شده از سوی پنتاگون در خصوص قایق های تندرو ایران و ناو جنگی آمریکا را از تلویزیون دیدم یاد دوران سربازی خودم افتادم که نزدیک بود با یک شوخی تلفنی، کار دست خودم بدم.
بعد که نسخه ایرانی این رویداد رو دیدم حتی درجه اطمینانم در این خصوص بیشتر شد (حالا این درجه از 40% به 50% رسید یا از 50% به 70% خودم هم نمی دونم).
ولی من واقعاً احتمال می دم که این یک شوخی از طرف سربازان آمریکایی بوده و بعد که متوجه شدند مسئله چقدر جدی است و نزدیک بوده حتی چند نفر به این دلیل کشته شوند و یا حتی جنگ جهانی سوم (به قول آقای بوش) راه بیفتد، دیگر جرأت نکردند این موضوع را به کسی بگن و خفه خون گرفتند (شبیه جریان سربازی خودم، ولی اون موقع بحث مرگ و زندگی و یا جنگ جهانی سوم و اینها نبود، بلکه فقط جریان تعطیلات عید نوروز بود).

تبیین کلمات!
یک مورد که فکر می کنم عامل خیلی از سوء تفاهم ها، چه در سطح شخصی و روابط خصوصی و چه در بخش سیاست و روابط بین کشورها و یا احذاب، می باشد، عدم تبیین کلمات و استفاده از معنی واقعی آنهاست.
مثلاً اگر کسی بگوید که فرضاً امروزه مسئله استقلال دیگر مفهومی ندارد، فوراً انگ وابستگی به بیگانه به وی زده خواهد شد.
در حالی که شاید منظور وی هیچگاه گوش به فرمان کشورهای دیگر بودن نبوده است و منظور او این بوده است که در حال حاضر، هیچ کشوری بی نیاز از دیگر کشورها نیست، چه از نظر اقتصادی، چه نظامی، چه سیاسی و ....
به عنوان مثال اکثر کشورهای جهان از نظر انرژی (نفت، گاز، بنزین، برق و ...) وابسته به کشورهای دیگر می باشند (مثل کشور خودمان که با وجود داشتن منابع عظیم نفت و گاز، هنوز نیاز به واردات گاز و بنزین و ... دارد. و یا بسیاری از کشورها نیاز به واردات آب دارند و یا واردات ماشین آلات صنعتی یا پارچه یا برنج یا گندم یا ....
پس بهتر است به جای اینکه فوراً انگ وابستگی به بیگانه به شخص مورد بحث زده شود، اول منظور او را جویا شویم.
اگر کسی می گوید دین باید از سیاست جدا باشد، شاید شخص بسیار متدینی باشد و منظور او این است که نباید دین را آلوده سیاست کرد. یا اگر کسی می گوید دین و سیاست باید یکی باشد، منظور او شاید این باشد که در سیاست نباید آلوده زیاده خواهی های سیاسی شد و باید دستورات اخلاقی و دینی را رعایت کرد و نباید برای منافع شخصی و گروهی، به دیگران (حتی مخالفان سیاسی) ظلم کرد. حال چرا بزرگترین دشمنی های سیاسی (نه فقط مخافت های سیاسی) در ایران در همین ارتباط است نمی دانم.
اما شرایط فعلی به گونه ای است که در مورد خیلی مسائل، کسی جرأت نمی کند نظر واقعی خود را اعلام کند (بخصوص افرادی که مسئولیتی در نظام دارند)، بخصوص در خصوص مواردی مانند استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی (شعار اصلی انقلاب) و یا مسائلی که با دین ارتباط دارند، یا مسئله فلسطین و اسرائیل یا آمریکا و ....
البته خدا را شکر این خطوط قرمز دائماً در حال کم شدن هستند، که آقای احمدی نژاد به نظر من نقش بسزایی در این زمینه داشت.

۲۰ دی ۱۳۸۶

در انتخابات شرکت کنیم یا نه؟ (بخش اول)

دوباره وقت انتخابات شد و وقت فکر کردن درباره اینکه در انتخابات شرکت کنیم یا نه و اگر شرکت کنیم به کی رأی بدیم و ....
البته معمولاً کسانی که به این موضوع فکر می کنند که آیا در انتخابات شرکت کنند یا نه، تا حدودی می دانند که اگر در انتخابات شرکت کنند، به چه کسی می خواهند رأی بدهند.
من در پنجمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی ایران برای اولین بار در انتخابات جمهوری اسلامی ایران شرکت کردم، همچنین در هفتمین، هشتمین و نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری و نیز اولین سری انتخابات شوراهای شهر و ششمین دوره انتخابات مجلس. از شرکت خود در این انتخابات هم پشیمان نیستم.
من در هفتمین دوره انتخابات مجلس و دومین دوره انتخابات شوراها شرکت نکردم و بازهم از عدم شرکتم پشیمان نیستم.
در اصل عدم شرکتم در دومین انتخابات شوراها و هفتمین انتخابات مجلس در امتداد هم بود و در خصوص شرکت در نهمین انتخابات ریاست جمهوری نیز در شب قبل از انتخابات تصمیم به رأی دادن گرفتم.
عامل تصمیمم برای عدم شرکت در دومین انتخابات شوراها، کم کاری اصلاح طلبان از نظر من بود و می خواستم به این ترتیب آنها را متوجه این موضوع کنم که اگر فعالیت خود را به همین نحو ادامه دهند، بسیاری از طرفداران آنها که مثل من فکر می کنند از آنها روی گردان خواهند شد.
یکی از دلایل عدم شرکتم در هفتمین انتخابات مجلس نیز همین مورد بالا می باشد، همچنین می خواستم به این ترتیب اعتراض خودم (و مردمی که با من هم عقیده بودند) را در خصوص رد صلاحیت ها به عاملان این رد صلاحیت ها نشان دهم. وقتی هم که برخی اصلاح طلبان تصمیم خود مبنی بر عدم شرکت در انتخابات را اعلام کردند، دیگر شکی وجود نداشت و در نتیجه شرکت نکردم.
اما در مورد نهمین انتخابات ریاست جمهوری:
دلایلم برای عدم شرکت عبارت بودند از اعتراض به کم کاری اصلاح طلبان، اعتراض به نظارت استصوابی شورای نگهبان، احساس اینکه رد صلاحیت و تأیید مجدد صلاحیت دکتر معین شاید یک بازی سیاسی باشد (اگرچه توجیهی برای این مورد نداشتم، ولی به هر حال این احساس وجود داشت).
یکی دیگر از دلایلم برای عدم شرکت این موضوع بود که اصلاح طلبان طی مدتی که در قدرت بودند و ریاست جمهوری و مجلس را در اختیار داشتند، نتوانستند به آن پیشرفتی که حداقل من انتظار داشتم (و احتمالاً خودشان انتظار داشتند) برسند. از طرفی خود اصلاح طلبان نیز بر این موضوع تأکید می کردند و می گفتند که نمی گذارند. پس با توجه به اینکه شرایط فرقی نکرده بود، چه دلیلی داشت دوباره اصلاح طلبان به مجلس بروند و بازهم نتوانند کاری کنند؟
دلیل دیگر هم این بود که کاندیدایی که در صورت شرکت می خواستم به او رأی دهم دکتر معین بود، اما ظاهر و نحوه سخن گفتن ایشان طوری نبود که من را ترغیب به این کار کند. شاید به این دلیل که بیش از حد من را یاد استادان خشک دانشگاهی می انداخت. از طرفی رقبای آقای معین هم، بجز یک نفر که اصلاً احتمال پیروزی به او نمی دادم، آنقدر هم به نظر من بد نبودند که بخواهم برای انتخاب نشدن آنها به معین رأی بدهم، چه در طیف اصلاح طلبان و چه در طرف مقابل.
دلیلی که باعث شد در شب قبل از انتخابات تصمیم به شرکت بگیرم عبارت بودند از اینکه اگر هم در انتخابات شرکت نکنم، چیزی بهتر نخواهد شد و شاید حتی بدتر شود...